دو فرزند داشتم، سومی را سقط کردم، بار دیگر حامله شدم، قصد داشتم این را هم سقط کنم! بعضی از دوستانم گفتند: “از این گناه بپرهیز! مبادا خدا به تو غضب کند.”، خندیدم و آنها را بهمسخره گرفتم و دومین بچهام را هم سقط کردم…
به نقل از نگارخبر ؛ چندی پیش پس از یک سخنرانی راهی محل استراحت بودم؛ در راه جوان راننده از زندگیاش برایم صحبت کرد، میگفت “بعد از به مقصد رساندن شما میخواهم بههمراه همسرم برای سقط جنین به مطب دکتر برویم”! وحشتزده پرسیدم: “جدی میگویی؟” گفت: “بله”! از او خواستم چند دقیقه توقف کند تا در خودرو با هم صحبت کنیم و او هم پذیرفت.
اشک در چشمانم حلقه زد؛ به او گفتم: “چرا میخواهید بچه را سقط کنید؟”، گفت: “وضعیت زندگیام دلخواه نیست! با همسرم به این نتیجه رسیدیم که چند سالی صبر کنیم، بعد که وضعمان بهتر شد، بچهدار شویم”! گفتم: “سن شما چقدر است؟” گفت: “22 سال”.
به او گفتم: “با خودت فکر کن 22 سال پیش، هنگامی که در رحم مادر بودی، اگر همین تصمیم امروز شما را مادرت در مورد تو انجام میداد، حالا چه سرنوشتی داشتی؟ در آن صورت تو الآن زنده نبودی… خدا میدانست تو چقدر به حمایت او نیازمندی،
به همین خاطر به همه پدران و مادران، از جمله پدر و مادر تو دستور داده بود که آدمکشی نکنند و از سقط جنین بپرهیزند؛ بر اثر پیروی آنها از دستور خدا، تو زنده ماندی؛ اینک بچهای که در رحم همسر توست همان حال 22 سال پیش تو را دارد، او جز خدا پناهی ندارد و اهلبیت علیهم السلام به ما سفارش کردهاند: «بترس از ستم به کسی که جز خدا پناهی ندارد».
تو برای نداشتن اندکی پول به انجام کاری رو میکنی که همه درهای رحمت خدا را بر تو میبندد؛ مورد نفرین خدا و فرشتگان قرار میگیری؛ زندگیات تلخ و ناگوار میشود؛ گرفتاریهای پیشبینینشده، یکی پس از دیگری بهسراغت میآید و نمیدانی از چیست؛ هر کدام را که برطرف میکنی، گرفتاری دیگری بهوجود میآید و همه از نکبت این گناه است…
بگذار برایت ماجرایی نقل کنم:
چندی پیش زنی از شهرستان … تماس گرفت و گفت: “در جلسه سخنرانی شما حضور داشتهام؛ میخواهم درباره سقط جنین حکایت زندگیام را برای شما نقل کنم؛ من دو فرزند داشتم، سومی را سقط کردم؛ بعد از سقط بار دیگر حامله شدم، قصد داشتم این را هم سقط کنم!
بعضی از دوستانم گفتند: «از این گناه بپرهیز! مبادا خدا به تو غضب کند و یکی از بچههایت یا شوهرت بمیرد»! خندیدم و آنها را بهمسخره گرفتم و دومین بچهام را هم سقط کردم؛ بهخدا قسم هنوز از سقط فرزند دومم چند ماهی بیش نگذشته بود که شوهرم بر اثر یک بیماری ساده، در زمانی کوتاه، نحیف و ضعیف شد و در جوانی مُرد»!
از این ماجرا عبرت بگیر! هنگامی که بعدها شما دارای چند فرزند شوی، روزی همه آنها خواهند دانست که شما در گذشته یک برادر یا خواهر آنها را کشتهاید، آنها درباره شما چه قضاوت میکنند؟… آنها شما را فردی خودخواه، ناامید از رحمت خدا، ناآشنا به حقوق فرزندان و گناهکاری میشناسند که جرمش آدمکشی است”!
آن جوان با شنیدن صحبتهای من که بهواقع دلسوزانه بود، دگرگون شد؛ بیدرنگ به همسرش تلفن کرد و گفت: “بهطور کلی از سقط بچه منصرف شدم، در هیچ صورت آن را سقط نمیکنیم”.
گفتگو در مورد این post